عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سخت است یکرنگ ماندن در دنیایی که....... مردمش برای پر رنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند!!! فقط کسانی که دارای پاکترین سرشت هستند یک رنگ و پر رنگ می مانند!!!

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پاکترین سرشت و آدرس justmahsa.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content


كد كج شدن تصاوير

كد موزيك براي وبلاگ


<-PollName->

<-PollItems->

آمار مطالب

:: کل مطالب : 93
:: کل نظرات : 160

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 40
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 60
:: بازدید ماه : 820
:: بازدید سال : 2914
:: بازدید کلی : 363641

RSS

Powered By
loxblog.Com

پاکترین سرشت مخصوص کسانی است که قلبشان خالی ازکینه!زبانشان خالی از کنایه!چشمشان خالی از گناست!

سوء تفاهم
چهار شنبه 9 فروردين 1391 ساعت 19:27 | بازدید : 1156 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

از سرویس دانشگاه پیاده شد.

همین که خواست به اون طرف خیابون بره 1 ماشین مدل بالا از جلوش رد شد.

بیشتر از ماشین راننده نظرشو جلب کرد!

طبق معمول از دوستاش خداحافظی کرد و به خونه برگشت.

اون ماشین با اون راننده حسابی فکرشو به خودش مشغول کرده بود!

از فردا بعد از دانشگاه همون پسر رو با همون ماشین اونطرف خیابون میدید!!!

روز به روز بیشتر بهش علاقه مند میشد!!!

کنجکاو شده بود تا بدونه برای چی و برای چه کسی هر روز منتظر میمونه؟؟؟

بعد از یک هفته وقتی منتظر تاکسی بود آقا جلوش پارک کرد و ازش خواست تا سوار بشه!

یک هفته به همین منوال گذشت تا اینکه از ماشین پیاده شد و بهش گفت تا دعوتش رو به صرف یک قهوه قبول کنه؟!

بالاخره جواب بله رو شنید!!!!

تو کافی شاپ نشسته بودن و آقاپسر از هر دری میگفت؛ از خودش،شغلش..........

بعد از یکی دو ساعتی با غرور تمام پیشنهادش و رد کرد و گفت:من اهل دوستی با هیچ پسری نیستم!

پسر هم با خونسردی تمام جواب داد:حالا کی گفت که میخواد با شما دوست شه؟؟؟

انگار که 1 پارچ آب سرد رو سرش ریخته باشن از جا پرید و با غرولند گفت:پس چرا این همه مدت سر راه من اومدی و رفتی؟آبروی منو جلوی تمام دوستام بردی؟؟؟

 و با عصبانیت به سمت در رفت که صدایی اونو سر جاش میخکوب کرد ............

 

 

 

با من ازدواج میکنید؟؟؟



:: موضوعات مرتبط: دست نوشته ها , سوء تفاهم , ,
|
امتیاز مطلب : 158
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38

صفحه قبل 1 صفحه بعد